مسروره به شدت از رفتار ماهان، ناراحت شده بود؛ هنوز هم، پس از اينهمه سال زندگي مشترك، شوهرش براي تصميمات زندگيشان، با او مشورت نمي كرد، حتي در مورد تربيت بچه هايشان؛ و اين مسئله زمانهايي بيشتر اذيتش مي كرد كه ماهان، تصميماتي اشتباه، اتخاذ مي كرد؛ درست مثل همين الآن! فرق گذاشتن بين بچه هايشان، آشكارا عملي اشتباه بود و اينكار، هر دوي آنها را آزار مي داد. راميس، تازه بهبود يافته بود و زندگي عاديش را از سر گرفته بود؛ همينكه تصميم گرفته بود، دوباره درس بخواند، براي او، حركت و فعاليتي بزرگ بود؛ كار كردن همزمان، فشار فوق العاده اي به او وارد مي كرد و ممكن بود، دوباره او را به عقب براند و حتي از درس خواندن پشيمان كند. و در مورد آميتيس: او همواره به سختي تلاش مي كرد و موفقيتهاي چشمگيري را به دست مي آورد، اما انگار همه حواس ماهان به راميس بود و اصلاً آميتيس را نمي ديد! اين رفتار او، رابطه بچه ها را نيز، خراب مي كرد؛ اما... وقتي با وجود اينكه مسروره دكتر و استاد موفقي بود، اما ماهان هيچگاه او را به حساب نمي آورد و همواره به تنهايي تصميم مي گرفت، مسروره چه كاري از دستش برمي آمد!؟ ماهان به طرز عجيبي به رئيس بودن، معتاد بود و حرفهاي مسروره نيز، تأثير چنداني بر او نداشت. پس از اينهمه سال زندگي مشترك، مسروره مي انديشيد كه واقعاً چرا با اين مرد خودرأي، ازدواج كرده است!؟
مسروره به شدت از رفتار ماهان، ناراحت شده بود؛ هنوز هم، پس از اينهمه سال زندگي مشترك، شوهرش براي تصميمات زندگيشان، با او مشورت نمي كرد، حتي در مورد تربيت بچه هايشان؛ و اين مسئله زمانهايي بيشتر اذيتش مي كرد كه ماهان، تصميماتي اشتباه، اتخاذ مي كرد؛ درست مثل همين الآن! فرق گذاشتن بين بچه هايشان، آشكارا عملي اشتباه بود و اينكار، هر دوي آنها را آزار مي داد. راميس، تازه بهبود يافته بود و زندگي عاديش را از سر گرفته بود؛ همينكه تصميم گرفته بود، دوباره درس بخواند، براي او، حركت و فعاليتي بزرگ بود؛ كار كردن همزمان، فشار فوق العاده اي به او وارد مي كرد و ممكن بود، دوباره او را به عقب براند و حتي از درس خواندن پشيمان كند. و در مورد آميتيس: او همواره به سختي تلاش مي كرد و موفقيتهاي چشمگيري را به دست مي آورد، اما انگار همه حواس ماهان به راميس بود و اصلاً آميتيس را نمي ديد! اين رفتار او، رابطه بچه ها را نيز، خراب مي كرد؛ اما... وقتي با وجود اينكه مسروره دكتر و استاد موفقي بود، اما ماهان هيچگاه او را به حساب نمي آورد و همواره به تنهايي تصميم مي گرفت، مسروره چه كاري از دستش برمي آمد!؟ ماهان به طرز عجيبي به رئيس بودن، معتاد بود و حرفهاي مسروره نيز، تأثير چنداني بر او نداشت. پس از اينهمه سال زندگي مشترك، مسروره مي انديشيد كه واقعاً چرا با اين مرد خودرأي، ازدواج كرده است!؟