loading...

داستان صبور

اولين داستانم كه با شما به اشتراك گذاشتم

بازدید : 347
سه شنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 11:18

مسروره، دو تقه به در اتاق كار ماهان زد و بعد از شنيدن صداي مردانه اش كه " بفرمائيد " را به گوش مي رساند، وارد اتاقش شد. ماهان، پشت ميز كارش، سرگرم پرونده اي سبز رنگ بود. براي لحظه اي سرش را بالا آورد و به مسروره نگاه كرد. اين دو هيچگاه آنقدرها، صميمي نبودند. زندگي سرشار از مشغله كاريشان، وقت چنداني براي با هم بودنشان، به آنان نمي بخشيد؛ و طي سالها، تنها به دو همخانه، تبديل شده بودند. مسروره حتي مطمئن نبود كه ماهان، از ابتدا هم عاشق او شده باشد؛ او مي انديشيد كه احتمالاً ماهان، مانند هر مرد ديگري، به همسري نياز داشته و از آنجا كه بسيار جاه طلب و عاشق قدرت نمايي مي بوده است، مسروره را كه از لحاظ شغلي و موقعيت اجتماعي و خانوادگي، جايگاه بالايي مي داشته است را انتخاب نموده بود؛ مسروره نيز همچون ديگر ملك و املاك و موقعيتهاي ماهان، تنها براي درخشش بيشتر او، مورد استفاده قرار گرفته بود. در طي سالهاي ازدواجشان، مسروره بارها و بارها، به اين انديشيده بود كه اي كاش به اميد اينكه بچه، مهر و محبت بيشتري را به زندگي آنها ببخشد، تسليم خواسته ماهان نشده بود و همان سال اول، بچه دار نشده بود. بچه ها، نه تنها به دليل مهر مادري اش، او را پايبند اين زندگي تهي كرده بودند، بلكه به او احساس گناه نيز مي بخشيدند: او با ازدواجش، خودش را بدبخت كرده بود و با بچه دار شدنش، بچه ها را نيز در بدبختي خودش، شريك ساخته بود؛ آنها هم براي ماهان، چون متعلقاتش بودند و او هميشه، تنها براي درخشيدن و در نظر ديگران جلوه كردن بيشتر، از آنها استفاده مي كرد. بچه ها، هيچگاه مهر پدري چنداني از او نديده بودند، حتي آنزماني كه راميس، تا سر حد مرگ، افسرده شده بود، ماهان، تنها براي آبرو و غرورش مي جنگيد.

مسروره مي انديشيد كه شايد خودش مستحق اين بدبختي بوده باشد، چرا كه با زرق و برق و جاه و مقام و موقعيت ماهان، خودش را فريب داده بود و تحسين ظاهر زندگي او را براي خودش، عشق تفسير كرده بود، اما... بچه ها مسلماً مستحق اين كشمكش دائمي براي به دست آوردن محبت پدري كه جز ظاهر زندگي را نمي ديد، نبودند.

مسروره، واقعاً دلش نمي خواست بار ديگر اجازه دهد كه ماهان، با بچه هايش همچون عروسكهاي خيمه شب بازي، رفتار كند. او قصد داشت به خاطر هر دوي آنها، اينبار با ماهان بجنگد.

مسروره، دو تقه به در اتاق كار ماهان زد و بعد از شنيدن صداي مردانه اش كه " بفرمائيد " را به گوش مي رساند، وارد اتاقش شد. ماهان، پشت ميز كارش، سرگرم پرونده اي سبز رنگ بود. براي لحظه اي سرش را بالا آورد و به مسروره نگاه كرد. اين دو هيچگاه آنقدرها، صميمي نبودند. زندگي سرشار از مشغله كاريشان، وقت چنداني براي با هم بودنشان، به آنان نمي بخشيد؛ و طي سالها، تنها به دو همخانه، تبديل شده بودند. مسروره حتي مطمئن نبود كه ماهان، از ابتدا هم عاشق او شده باشد؛ او مي انديشيد كه احتمالاً ماهان، مانند هر مرد ديگري، به همسري نياز داشته و از آنجا كه بسيار جاه طلب و عاشق قدرت نمايي مي بوده است، مسروره را كه از لحاظ شغلي و موقعيت اجتماعي و خانوادگي، جايگاه بالايي مي داشته است را انتخاب نموده بود؛ مسروره نيز همچون ديگر ملك و املاك و موقعيتهاي ماهان، تنها براي درخشش بيشتر او، مورد استفاده قرار گرفته بود. در طي سالهاي ازدواجشان، مسروره بارها و بارها، به اين انديشيده بود كه اي كاش به اميد اينكه بچه، مهر و محبت بيشتري را به زندگي آنها ببخشد، تسليم خواسته ماهان نشده بود و همان سال اول، بچه دار نشده بود. بچه ها، نه تنها به دليل مهر مادري اش، او را پايبند اين زندگي تهي كرده بودند، بلكه به او احساس گناه نيز مي بخشيدند: او با ازدواجش، خودش را بدبخت كرده بود و با بچه دار شدنش، بچه ها را نيز در بدبختي خودش، شريك ساخته بود؛ آنها هم براي ماهان، چون متعلقاتش بودند و او هميشه، تنها براي درخشيدن و در نظر ديگران جلوه كردن بيشتر، از آنها استفاده مي كرد. بچه ها، هيچگاه مهر پدري چنداني از او نديده بودند، حتي آنزماني كه راميس، تا سر حد مرگ، افسرده شده بود، ماهان، تنها براي آبرو و غرورش مي جنگيد.

مسروره مي انديشيد كه شايد خودش مستحق اين بدبختي بوده باشد، چرا كه با زرق و برق و جاه و مقام و موقعيت ماهان، خودش را فريب داده بود و تحسين ظاهر زندگي او را براي خودش، عشق تفسير كرده بود، اما... بچه ها مسلماً مستحق اين كشمكش دائمي براي به دست آوردن محبت پدري كه جز ظاهر زندگي را نمي ديد، نبودند.

مسروره، واقعاً دلش نمي خواست بار ديگر اجازه دهد كه ماهان، با بچه هايش همچون عروسكهاي خيمه شب بازي، رفتار كند. او قصد داشت به خاطر هر دوي آنها، اينبار با ماهان بجنگد.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

درباره ما
آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 137
  • بازدید ماه : 171
  • بازدید سال : 364
  • بازدید کلی : 20205
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    لینک های ویژه