loading...

داستان صبور

اولين داستانم كه با شما به اشتراك گذاشتم

بازدید : 354
سه شنبه 16 ارديبهشت 1399 زمان : 11:18

تحمل هركسي هم حدي دارد؛ و سالها صبوري و تحمل كردن، فشار خارق العاده اي را بر مسروره، تحميل كرده بود. نيم خيز شد و با خشونت، پرونده جلوي ماهان را بست و دستش را بر روي آن، ثابت و محكم، باقي گذاشت و با عصبانيت به چشمهاي متحير همسرش، چشم دوخت:" منم مي دونم كه اين پرونده لعنتي از من برات مهمتره!... من هيچوقت كمترين ارزشي برات نداشتم!... اما خوشبختانه نمي خوام در مورد خودم باهات حرف بزنم كه مثل هميشه به ناديده گرفتنم ادامه بدي!... مي خوام در مورد بچه ها، باهات حرف بزنم و بهتره كه جديش بگيري!" ماهان از اينكه مسروره، تمركزش را برهم زده بود، عصباني بود؛ از شيوه رفتاري توهين آميز دور از انتظارش، عصباني تر بود؛ اما هيچ چيز به اندازه حرفهاي مسروره، او را آزرده و عصباني نكرده بود! اين پرونده برايش مهمتر از مسروره بود؟! مسروره كمترين ارزشي برايش نداشت؟! او همواره مسروره را ناديده گرفته بود!؟ چه تصورات احمقانه و عجيبي كه به ذهن اين زنها خطور نمي كرد! همه اين سالها ماهان تنها به عشق مسروره و براي رفاه او، با همه وجود كار كرده بود. حتي قسمت اعظم عشق او به بچه ها، از عشق او به مسروره نشأت مي گرفت؛ و اكنون، مسروره تمام عشق و تلاش و شايستگي او را با بي انصافي و بي رحمي تمام، زيرسؤال مي برد؛ اين واقعاً قابل تحمل نبود!

تحمل هركسي هم حدي دارد؛ و سالها صبوري و تحمل كردن، فشار خارق العاده اي را بر مسروره، تحميل كرده بود. نيم خيز شد و با خشونت، پرونده جلوي ماهان را بست و دستش را بر روي آن، ثابت و محكم، باقي گذاشت و با عصبانيت به چشمهاي متحير همسرش، چشم دوخت:" منم مي دونم كه اين پرونده لعنتي از من برات مهمتره!... من هيچوقت كمترين ارزشي برات نداشتم!... اما خوشبختانه نمي خوام در مورد خودم باهات حرف بزنم كه مثل هميشه به ناديده گرفتنم ادامه بدي!... مي خوام در مورد بچه ها، باهات حرف بزنم و بهتره كه جديش بگيري!" ماهان از اينكه مسروره، تمركزش را برهم زده بود، عصباني بود؛ از شيوه رفتاري توهين آميز دور از انتظارش، عصباني تر بود؛ اما هيچ چيز به اندازه حرفهاي مسروره، او را آزرده و عصباني نكرده بود! اين پرونده برايش مهمتر از مسروره بود؟! مسروره كمترين ارزشي برايش نداشت؟! او همواره مسروره را ناديده گرفته بود!؟ چه تصورات احمقانه و عجيبي كه به ذهن اين زنها خطور نمي كرد! همه اين سالها ماهان تنها به عشق مسروره و براي رفاه او، با همه وجود كار كرده بود. حتي قسمت اعظم عشق او به بچه ها، از عشق او به مسروره نشأت مي گرفت؛ و اكنون، مسروره تمام عشق و تلاش و شايستگي او را با بي انصافي و بي رحمي تمام، زيرسؤال مي برد؛ اين واقعاً قابل تحمل نبود!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

درباره ما
آمار سایت
  • کل مطالب : 40
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 6
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 134
  • بازدید ماه : 168
  • بازدید سال : 361
  • بازدید کلی : 20202
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    لینک های ویژه